نقاب و روانشناسی نقاب (1)
مجله نمایش خرداد و تیر 82 شماره 64 و 65
نویسنده: ژان لویی بدونن مترجم : جلال ستاری
1- ریشه و پراکندگی
امروزه از برکت پژوهش های که در قلمرو باستان شناسی و علوم انسانی صورت گرفته است ، بسیاری از عناصری که معنایشان فراموش شده و از اهمیت شان غافل مانده بودیم دوباره کشف می کنیم.
کاربرد نقاب که دیرزمانی است که در کشورهای اروپایی منسوخ شده است ، یکی از عناصری است که قدمتش به دورترین دوران باستان می رسد.تازه این سخن حق مطلب را ادا نمی کند ، زیرا نقاب خارج از حوزه ی تمدن های باستانی نیز وجود داشته ، در فرهنگ هایی که از بسیاری جهات ، هرگز از عصر حجر فراتر نرفته اند از مقبولیت و عنایتی برخوردار بوده که هیچگاه چنان اقبالی در مصر یا یونان ، نیافته است.
آنچه از نقاب در دورانی می دانستیم که تازه به کشف نخستین اسرار تمدن های آفریقا ، آمریکا و اقیانوسیه ، نائل آمده بودیم ، بسیار اندک است و حتی کمتر از آن در باب آثاری که از نقاب، محتملا در سنت غرب باقی مانده است. چنین می نماید که عهد رنسانس از نقاب های تئاتر باستان که یونانیان آنها را از نقاب هایی اقتباس کردند که در جشن های اسرار دیونیزوس به کار می رفت و رومی ها به تقلید از آن نقاب ها ، نقاب هایی ساختند که نسبت به الگو های یونانی تکلف آمیز بود و تنزل کرده بود، خاصه ارزش کمیک و جنبه ی مضحک و در عین حال عجیب یعنی قناس (qrotasque) شان را حفظ کرد و نگاه داشت.
این ویژگی خصیصه قالب نقاب ها یا درست تر بگویم نیمه نقاب هایی است که بازیگران کمدی ایتالیایی به کار می بردند و در نقاب ها و صورتک های مانکن های کارنوال به اوج خود رسید ، گرچه محتمل است که بعضی از آنها از منابع دیگری تاثیر پذیرفته باشند ، مثلا از کهن ترین اعتقادات شرک آلود که به صورت افسانه در فولکلور بسیاری از نواحی تیرول (tyrol) و سوئیس آلمان و یوگسلاوی و غیره باقی مانده اند.
خارج از این چند حوزه که تنها نواحی ای از اروپا محسوب می شوند در آنها هنوز کاربرد نقاب های سنتی رایج و مرسوم است ، درباریان و اعیان و اشراف ، کاربرد نقاب های ضمیمه جامه های فراخ باشلق دار خاص روحانیون و نقاب های گرگی را باب کردند که امروزه به ندرت در بالماسکه ها به کار می روند. اما روزگاری یکی از ملزومات ضروری فتنه انگیزی ها و دسیسه های عشقی و جشنهای مجلل خوش گذران ها بوده اند.راست است که مردم مدرن ، هنر چهره آرایی را که ممکن است شاخه ای از هنر نقاب سازی تلقی شود به کمال رسانده اند اما هنر چهره آرایی هرگز نمی تواند جایگزین هنر نقاب سازی با کارکردهای رمزی و دینی و قدسی آن گردد.
در اصل نقاب های یونانی ، ملزومات تشریفاتی و اشیاء عبادی بودند ، یعنی در مراسم و تشریفات دینی و نیایشی به کار می رفتند.در ایالت پلوپونز به مناسبت راز آموزی جوانان ، جشنها و رقصندگان ، نقاب های چوبی به چهره می بستند .لغت نویسان (از لحاظ معنی ) (lexicographe) که شناخت چنان نقاب هایی را به آنان مدیونیم ، می گویند آن نقاب ها ، زشت بوده اند و حالتی حاکی از شکلک در آوردن داشته اند.این رقصندگان نقابدار چه کسانی را به یاد می آورند؟ تحقیقا رقصندگان آفریقای سیاه را که در راز آموزی و تظاهرات زندگانی قبیله ، به طور کلی ، نقش طراز اول را دارند.هنگامی که تمثال صاحب نبوغ یونانی که هاله ای از نور در برش گرفته و فقط به هماهنگی و منطق گرایش و کشش دارد و ندای غریزه را نمی شنود، ضایع می شود ، نمی توان تقارن میان ظهور چنین شخصیت هایی را هم در آیین های راز آموزی یونان باستان و هم در بیشه زارهای آفریقایی که هر دو ، مداخله ی اینگونه شخصیت ها را ضرورتا اقتضا داشته اند ، چیزی جز امری مرهون اتفاق و تصادف دانست. از این لحاظ ، تفاوت میان یادگار پرست (tetichiste) آفریقایی و پرستنده دیونیزوس شاید بدین جهت به نظرمان کلان می نماید که دیگر به عالمی جادویی که هر دوی آنان مدام بدان رجوع کرده اند ، بهره نمی بریم و در آن ، شرکت نمی جوئیم . وانگهی یونانیان تنها قوم باستانی و یا تنها قوم ساکن کرانه های آبگیر مدیترانه نیستند که نقاب به کار برده اند. مصریان صورت مومیایی هایشان را نقاب پوش می کردند.در اتروری شخصیت های نقابدار در صحنه های نمایشی که در بعضی دیوارنگارهای قبور تصویر شده اند ، پدیدار می شوند.ظاهرا منظور بازی های آئینی مربوط به کیش پرستش مردگان است.از سوی دیگر ، در سرزمین گل ( Gaule) شماری نقاب های فلزی ( برنجین یا سیمین ) به دست آمده که تصور می شود تمثال های خدایان سلتی یا گالی – رومی (gallo- romain) باشند.خارج از قلمرو باستانی ، نقاب ها چه از لحاظ نوع و چه از بابت ارزش عبادی شان ، فراوان ترند.از جزایر اقیانوس آرام و دشت ها و جنگل های آفریقا و مناطق قطبی و آسیای جنوب شرقی آمریکای شمالی و جنوبی ، انبوهی از این اشیای باشکوه و فاخر و یا ساده و ابتدایی ، به دست امده که بر غنای مجموعه های شخصی و موزه ها افزوده اند ( موزه آنور Anvers در سال 1956 بیش از پانصد قطعه نقاب که از میان چشم گیر ترین نقاب های به دست آمده از همه نقاط جهان ، انتخاب شده بودند ، نمایش داد).
اما آنچه در مورد همه این آثار هنری حقیقت دارد ، در مورد نقاب هایی است که بیشتر شان ، فقط اتفاقا و به گونه ای فرعی واجد ارزشی زیبا شناختی اند.حتی به قوت بیشتر مصداق پیدا می کند ؛ البته باید به کمک اندیشه و خیال آنها را دوباره در زادگاهشان جای دهیم اگر می خواهیم دست کم بخشی از پیام شان را بشنوینم و دریابیم.
2. نقاب و نقابها ، اشکال و مشتقات
بیگمان نمیتوان برای همه نقابها ، اصلی واحد و مرکزی و مشترک که همه از آن جا پخش شده اند، قائل بود.بسیاری اقوام در این باره ، سنن و اساطیر خاص خود را دارند( خاصه در ملانزی و قوم دوگون Dogon) و در سواحل نیجریه و سرخ پوستان آریزونا ) . از سوی دیگر ، مشاهده می کنیم که از میان اقوام گاه همسایه و هم نژاد و دارای شرایط و مقتضیات زندگی مادی همسان ، بعضی نقاب به کار می برند و بعضی نه ، مثلا قبائل ایروکوایی (Iroquois) در بسیاری موادر نقاب به کار می بردند ، حال آنکه همسایگان نشان ، قبائل الگونکی (alguonquin) ظاهرا چنین نمی کرده اند.در گینه جدید نیز چنین ناهنجاری مشاهده می شود که البته هیچ قانون روان شناختی یا جامعه شناسی قادر به توجیه آن ناجوری ها نیست. بعدا خواهیم دید که اشکال و شیوه های ساخت نقاب ها نیز ، یکسان نیست.بلکه انواع مختلف دارد.در اینجا فقط در محدوده خصایص و مشخصات کلی ریخت شناسی نقاب ها می مانیم و خاطر نشان می کنیم که این ویژگی ها بسیار متنوع اند و شامل انواع مختلف نقاب ها می شوند از نقاب های تشریفاتی که تزئیناتشان ( زینت تارک و پیکان و هاله ) ممکن است به ارتفاع چند متر برسد و به شیوه ای رمزی مراحل اساسی یک اسطوره را نمایش می دهند گرفته تا باشلق های ساده .بعضی از نقاب ها عروسکهای حقیقی اند که رقصنده یا بازیگر درام مقدس ، به درون آنها می روند و کاملا پنهان می شوند و بعضی دیگر ، پاره ای پوست درخت و یا دامی توربافت و برگ درختی بیش نیستند که به وسائل ابتدایی به چهره بسته می شود.این تنوع ریخت شناسی با کارکرد های گوناگون اقسام مختلف نقاب ها مطابقت دارد که عبارتند از نقاب های رقص و نمایش و پزشکی و تئاتر که تازه هر کدام از این نقاب ها نیز دارای انواع و اقسام بیشماری است ؛ نقاب های که به نذری و نظر قربانی که کنش حرز و تعویذ دارد و یا نقاب های برای نصب بر دیوارند و غیره ...
بفرجام نقاب هایی وجود دارند بیش از آنکه مشتقات نقاب به معنای اخص واژه به شمار روند، قرینه نقاب محسوب می شوند و چهر مردگان را با آن می پوشانده اند و آنها نقاب های امواتند و تنها نقاب هایی هستند که از بعضی تمدن های کهن مثلا تمدن های میسنی (mycene) به جای مانده اند.
این نقاب ها به علت ماده ی اصلی شان که طلا و مفرغ و سنگ سخت و گل پخته و غیره است ، به سرعت ضایع نمی شوند ، بر خلاف نقابهای رقص که به ندرت سالم می مانند .عملکرد آنها نیز متفاوت و حتی عکس نقاب های دیگر است البته با قبول این معنی که نقاب مرده برای حفاضت مرده و در حکم پناهگاه دائم روان و روح اوست ، حال آنکه نقاب آدم زنده ، برعکس ، پناهگاه موقت روح موجودی اساطیری یا یک تن از نیاکان است که نقاب هم نقد حال و هم ، مظهر عینی اوست .البته ما دعوی نمی کنیم که چنین تضاد قاطعی میان این دو گونه نقاب وجود دارد.ممکن است نقاب های مرده را که با او دفن کرده اند، قبلا رقصندگان در مراسم مربوط به اموات ، به صورت بسته باشند ، چنانچه بررسی بعضی نمونه ها که در گورستان ناحیه ایه نی سه ای ienissei یا در نواحی جزایر آلئوسی یا در نواحی جزایر آلئوسی Aleoutiennes یافت شده اند ، موید این نظر است.
این مثالها ، نقش واسطه ای را که نقاب میان دو دنیای ناساز زندگی و مرگ و مرئی و نامرئی دارد ، روشن می کند.اما البته این نقش را بدین جهت ایفا می تواند کرد که اساسا وسیله و ابزاری برای تحقق استحاله و دگردیسی است .از این لحاظ ، قدرت نقاب به معنای اخص واژه ، اعم از نقاب های رقص و تشریفات جشن و تئاتر که ، شخصیتی آن را به چهره می بندد و بدان روح و جان می دمد و آواها و کلماتی به زبان می آورد که تنها او مجاز به ادای آنهاست و غالبا موکبی از راویان که معرف اویندپیش از وی می آیند و یا همراه اویند ، به مراتب بیش از توانایی نقاب مردگان است.حتی نقاب توتان خامون که از طلا و میناست ، دقیق تر بگوئیم دگردیسی ای که نخستین نقاب تحقق می بخشد فوری و بی واسطه و مرئی و واضح است.حال انکه نقاب دوم عامل استحاله ای نامرئی است که در سرزمین مردگان دور از دیدگان و فارغ از انفعالات زندگان صورت می گیرد.بنابراین منظور ما از نقاب در این کتاب هر بار که از نقاب سخن می گوییم نقاب نخستین است بی انکه خصلت خاصش را خاطر نشان کنیم ، اما نخست باید به تحلیل داده ها ی مساله روان شناختی ای که موجودیت چنین نقابی را مطرح می سازد بپردازیم.
3. ناخودآگاهی ، پیکره تراش نقاب ها
هیجاناتی نیست که تا اندازه ای قوی باشند و نشان زودگذرشان بر چهره نماند و آشکار نشود .ضرورت نشان ندادن گونه هیجانات ایجاب می کند که صورت ، پشت نقابی که حاکی از هیچ تاثیر پذیری نیست پنهان گردد.بعضی حالات جنون ، سیمای بیماران را به نقاب بیماری شان تبدیل می کند و چنین اند دیوانگان در تابلوی معروف ژریکو (Gericaut) قوانین بزرگ فیزیولوژیک که بر ما حاکم اند ، نقاب های خاص خود را دارند ، همچنین زمان که چهره آرای صورت است ، مرگ نیز دارای نقاب ویژه خویش است که ما گاه نشانش را با حرمت بسیار حفظ می کنیم .شباهت میان چهره انسان و آینه مساله ای نیست که اخیرا معلوم شده باشد. نه تنها بی پرده ترین هیجانات مان بلکه پوشیده ترین هراس های مان نیز در آن جلوه گر می شوند.این جلوه یا پرتو ، چیزی جز فرافکنی نیست و البته ممکن است محصول اراده خود آگاه به بروز دادن نیز باشد.
همچنین می توان آن را تجلی اراده ای برتر از اراده ما دانست و در آن صورت ، الوهیت است که به خود در سیمای آفریدگانش به گونه ای اسرار آمیز می نگرد؛ آنچنان که حکمت خفیه یهودیان معتقد است و ژرژ بورو George buraud در مقدمه پژوهش در باب نقاب ها می گوید.در چشم انداز دیگر ، می دانیم که آدم خفته زیر نقاب خواب مدام فیلمی حقیقی می بیند ، مثلا خواب می بیند که از مقتضیات و شرایط عادی حیات خاکی فارغ و رها شده است ، پرواز می کند یا می میرد ، دوباره زنده می شود ، خود است و نیست خویشتن را با صورتک های غریب یعنی با مشخصاتی که از آن او نیست می بیند فلان کس از آشنایانش به نظرش بیگانه می آید و بر عکس ، رویاهایمان پر از شخصیت هایی دو چهره یا هزار چهره اند که ما شباهت شان را با بازیگران و شاهدان زندگانی روزانه به سختی تشخیص می دهیم .در بیداری هیچ نشانی از این تئاتر سایه نیست. چهره از نو آماده است که اثرات دیگری بپذیرد و روشنی ها و سایه های دیگری منعکس کند. آینه آن تصویر اطمینان بخشی را که عادتا خود را با آن یکی می دانیم به ما نشان می دهد و معهذا سر استتارمان در رویاهای شبانه ، آنچنان بسته نمی ماند که تردید هایی در باب هویت حقیقی مان بر انگیزد.آیا می توان تصور کرد که انسانی حتی به گونه ای موقت و گذرا ، احساس نکرده باشد که در عین حال خود است و کسی دیگر که نمی شناسدش ؟ در واقع احتمال دارد که ما همه چنین تجربه ای داشته ایم چون در باب بعضی کارهایمان غالبا می گوییم که آن کارها به نظرمان غریب است و گویی از ما نیست و در باب بعضی کارهای دیگران نیز می گوییم به آنان نمی آید که چنین کنند.اما مشابهت آرمانی ای که مرجع ما در اینگونه قضاوت هاست ، ضرورتا راستین نیست ، بلکه فقط حقیقت نماست و به منزله نقابی است که ما خود را پشت آن از چشم دیگران و نیز از چشم خود پنهان کرده ایم . زیرا غالبا بی اختیار خود را با تصویری و تمثالی و شبیهی که به آنها موجودیتی تقریبا مستقل می بخشیم یکی و یگانه می کنیم.بی آنکه بخواهیم و یا بپذیریم که چنین می کنیم.بسیار کسانی که در نوجوانی ، می کوشند تا مظهر مجسم نمونه جسمانی و اخلاقی ای باشند که نسل شان چون الگو برگزیده است ، تردیدی نیست که این سازوکار چه بدانیم و چه ندانیم در سراسر زندگانی مان فعال و در کار است .چه غریزه قدرتمندی آن را بر می انگیزد؟ با چه ضرورت ناشناخته و آمرانه و یا با چه شبهه و خطای سخت جانی ، مطابقت دارد؟
روژه کایوا در تحقیق جامعه شناختی اش مربوط به بازی ، خصائص مشترک سلسله فعالیتهای را که تابع غریزه ی تقلید اند و وی آنها را در یک مقوله به نام mimicry رده بندی می کند که واژه انگلیسی به معنای همرنگی (mimetisme)
مشهود در بعضی جانوران است ، روشن می کند.می دانیم که بسیاری حشرات به ویژه می توانند در برابر خطر ، ظاهرشان را تغییر داده از حالت بی آزاری که داشته اند به صورت ترسناکی در آیند.مثلا پروانه ای از جنس ابوالهول (sphinx) در چنین موقعیتی ناگهان بر بالهایش لکه های گرد رنگ آمیزی شده ای به شکل چشم ظاهر می سازد و دشمن را با صورت ظاهر پرنده ای درنده و گوشتخوار و حرکتی که یادآور نقاب های دگرگون سازی است که سرخ پوستان کلومبویی مستعمره بریتانیا به کار می برند ، می ترسانند. بنابراین در نخستین نگاه ، چنین می نماید که انسان به یاری هوش و یا رغم هوشمندیش ، به گونه ای رفتار می کند که با رفتار حشره وقتی که در پناه نوعی استتار به صورتی غریب در برابر همجنسانش ظاهر می شود تفاوتی ندارد.بیگمان در نخستین نگاه ، می دانیم که هیچ وجه مشترکی میان حرکت بازیابی حشره و رفتار انسان نیست .با اینهمه راست است که انسان و حیوان هر دو خود را به گونه ای مشابه می آرایند و جلوه می دهند و این مشابهات غریب مورث این فکر است که تقلید استتاری (mimetiame) هر قدر ساخته و پرداخته خود آگاهی باشد ، باز برانگیخته تکانه و سائقه ای بدوی است ، حتی کایوا قاطعانه معتقد است که آن کشش ، سرشتی تقریبا آلی دارد( organique) دارد.
واقعیت دیگری که این فرضیه را تایید می کند اینست که نزد حشره ، دگرگونی و تغییر یابی مشهودی که نمونه ای مشخص از آن را آوردیم ، با نوعی خلسه همراه است.بدین معنی که حشره با تمام بدنش می لرزد و به رعشه می افتد. شایان ذکر است که حالت خلسه عملا با برگزاری مراسم عبادی نیایشگران نقابدار ، ملازمه دارد که پایکوبی شان ، هماهنگ با کوبه های طبل ، جای جای همراه با چابک کاری های حقیقی همنوا ، با فریادها و نوای زنگوله های همکوک است و این رقص و پایکوبی خلسه آمیز ، عنصر محرک آن مراسم آیینی است.این رقص نقاب که عاقبت همه کسانی را که در بر گزاری درام آیینی مشارکت دارند ، به پایکوبی می خواند که با پیوستن به رقصدگان نقابدار حلقه پایکوبی را گسترده تر می کنند ، سر انجام عکس العمل هایی انفجار آمیز به منتهای شدت بر می انگیزد که غالبا در مراسمی از این قبیل مشاهده می شده است.بازیگری هم که در جلد شخصیتی که باید نقشش را ایفا کند می افتد ، بی آنکه تا حد رقصندگان نقابدار پیش رود ، دستخوش نوعی خلسه و از خود بی خودی می شود که تماشگران همواره آن را در می یابند و می ستایند.البته می توان در معنایی که شایسته است برای پیوند ( mimicry) با ilrx ( به اصطلاح کایوا ، واژه ای یونانی به معنای خلسه ) قائل شد ، بحث و تامل کرد.اما نمی توان وجود چنین پیوندی را انکار کرد ، هر چند که این پیوند ، امروزه صورتهایی غیر از آن دارد که در جوامع کهن گرا داشته است.منتهی واقعیت اینست که تنها آدم جامعه ستیز (psychopathe) نیست که دچار بیماری دو گانگی شخصیت می شود .چون در واقع هر انسان در کنه وجودش به گونه ای کمابیش گنگ احساس می کند که میان نفس یا نبض که در اختیار و به فرمان اوست و همزادی که از فرمانش سر می پیچد ورطه و شکافی هست.نیروهای که ملک وجود آدمی را تسخیر می کنند ، همیشه می توانند از این شکاف سر بر آورند.انسان دیگر جز در مواردی استثنایی نقاب به چهره نمی بندد.اما ازین واقعیت به غلط چنین نتیجه نباید گرفت که انسان دیگر با شبیه سازی سر کاری ندارد و شان و منزلت از این کار با انقلاباتی که شناخت عقلائی بر انگیخته ، پایان یافته و دوام و بقایی نداشته است .حتی با قبول اینکه حق با جامعه شناس است که می گوید انحطاط و زوال نهاد نقاب ها مجال شکوفایی تمدن به معنای امروزی واژه را فراهم آورد ، ابدا محقق نیست غریزه ای که هزاران سال با نقاب تجلی کرده است ، نزد آدم متمدن کاملا از بین رفته باشد.زیرا اگر بپذیریم که نابود شده است ، انگاه دیگر نمی توان این واقعیت را تبیین کرد که برخی از بارورترین کشفیات کودک ، مرهون قریحه ی مادرزادی او در تقلید است و نیز اهمیتی که آدم بزرگسال برای ظاهر قائل است ، چه ظاهر وی باشد و چه ظاهر دیگران توجیه پذیر خواهد بود.در این زمینه انسان قرن بیستم از پیشینیانش خاصه بدین جهت دور افتاده که دیگر دور دگردیسی هایش را به گونه ای خود کار ، محصول جهان قداست نمی داند و همانگونه که ممکن است احساس وحشتزدگی کند ، بی انکه علتش را ظهور خدای پان (pan) در شب هنگام بداند ، مصرانه خواستار خروج از خود است و آدمی متفاوت شدن با آن که هست ، بی انکه این ساده لوحی و یا دیوانگی را داشته باشد که با کاربرد جادوی مضاعف نقاب و رقص ، جسارت ورزیده ، بخواهد به انسانی حقیقتا برتر یعنی به ابر انسانی استحاله یابد.