نقاب 2
نویسنده :ژان لویی بدونن
ترجمه : جلال ستاری با کمی تصحیح
مجله نمایش، مرداد 82 ، شماره 66
اقوام برهنه ، بزرگ ترین آفرینندگان نقاب اند.واقعیت باطل نما این است که انسان هایی که هیچ در بند آن نیستند که پیکرشان را از نگاه دیگران پوشیده بدارند ، هنر استتار را به حدی از ظرافت و پیچیدگی رسانده اند که هیچ کس در این مورد از آنان پیش نیفتاده است و حتی آدم های متمدن نیز با آنان برابری نمی توانند بکنند. با توجه به این واقعیت که آنان از جسم و هیئت جسمانی ، مفهومی بس متفاوت با مفهوم ما در ذهن دارند ، گره این تضاد ، گشوده می شود.
تن از دیدگاه آنان پوشش یا لفاف جسم که دیدنش ممنوع است و این منع ریشه مذهبی دارد ، آنچنان که ما می پنداریم نیست ، بلکه بر عکس مظهر ذات فردیت آدمی و حقیقتا روح ایست که نشانه و نمودگارش ، پیکر است .پیکر داشتن بدین معنا نیست که صاحب جسم ، اندامی بی هویت دارد و در این باره قانون برای همه یکی و یکسان است. بلکه بدین معناست که آدمی برخوردار از شمار کلانی امتیازات و کیفیات جادویی است که ممکن است سایه پیکر شخص و تصویر و آثار و علامتش نیز از آن ویژگی ها بهره مند باشند.از این رو در نظر آدمهای دور از ما ، یعنی کسانی که آنان را وحشی می نامیم ، بیماری و مرگ هرگز به علل طبیعی روی نمی دهد و نیز به همین جهت بدن را به جای آنکه پنهان دارند ، بر عکس همواره می ستایند ، چنانچه خصائص شکل شناختی شمار زیادی از پیکره های آفریقایی و آمریکایی و متعلق به اقیانوسیه و نیز شیوه های بیشماری که این اقوام برای برجسته نمایاندن یا تغییر دادن ظاهر بعضی از اندام ها و تقویت و تحکیم قوایی که می پندارند مراکزشان در آن اندام هاست و یا اعطای قوایی متفاوت و دارای سرشتی دیگر و واجد کیفیتی برتر به آنها دارند ، موئد این معنی است.
نقاشی روی تن و خالکوبی و تغییر دادن شکل جمجمه و انواع و اقسام تزئینات ، بر حسب قوا و کارمایه هایی است که ضامن گردش درست امور در طبیعت و جامعه اند و بر آفرینش کیهان در زمان های اساطیری ، حاکم بوده اند و نوبه به نوبه در پایان هر دوره ، آنرا احیاء می کنند. هنگامی که پیکر هر مرد و زن را قالب می گیرند،ارزش تام و تمام نقاب به عنوان وسیله دگردیسی در این چشم انداز روشن می شود.اگر تمثال همانقدر واقعی است که جسم و اگر این جسم یا پیکر چنان نرم و قابل انعطاف است که فقط شبکه ای خطوط نقاشی و یا حک شده بر پوست،برای دگرگون ساختنش کفایت می کند،پس پیداست که نقاب چه قدرتی دارد .چون نقاب فقط نمودار نیا یا خدای صانع (demiurge) نیست ، بلکه خود ، نیا و یا خدای صانع است .نقش نقاب ها و فرقه های مردان نقاب دار در بسیاری از جوامع ، ثابت می کند که این نقابداران در واقع صاحب قدرت متعالی هستند که هم در قلمرو دین کاربرد دارد و هم در قلمرو سیاست ( خاصه در آفریقای سیاه)
بنابراین می توان از آنچه گفته شد موقتا چنین نتیجه گرفت که نهاد نقاب به معنای اخص ، با مرحله ای کهن از تاریخ تکامل خود آگاهی تطبیق می کند.این خود آگاهی یا وجدان هنوز میان بود و نمود به روشنی تمییز نمی دهد و یا درست تر بگوئیم ، باور دارد که آندو(بود و نمود) حقیقتا همذات و هم گوهرند. بنابراین می توان با دگرگونی تمثال و تصویر خود موجود یا وجود را تغییر داد ، خواه جزئی از شخص و خواه سراسر وجود فیزیکی اش را، آنچنان که در مورد رقصنده نقابدار مصداق می یابد.ارزش چنین بینشی از نظرمان چیست؟ آیا مطمئنیم که برای ما کاملا غریب و نا آشناست آن چنان که گاه می گوئیم، بی آنکه همچون توماس کارلایل (Thomas Carlyle) دعوی کنیم که “I habit fait le moine” نباید از ظاهر اشخاص ، درباره شان به قضاوت پرداخت ، آیا مطلقا یقین داریم که ابدا چنین نیست؟ این مساله (شاید مهم تر از آن است که در ابتدا می پنداریم. تفاوت های اساسی و تضادهای انسان کهن گرا با ما ، شاید بیشتر مربوط به صور و اشکال بیان بعضی خواستهاست تا خود خواست ها. هدف نقاب بی تردید نه تنها تغییر دادن صورت بلکه دگرگون کردن طبیعت است. حتی مهم تر از آن ، این یقین و باور است که سبب می شود این دگرگونی تماما، ممکن و تحقق پذیر و شدنی باشد. آیا می توانیم بگوئیم که چنین آرزویی نداریم و نمی خواهیم از حد و مزرمان فراتر رویم و امید برآورده شدن این آرزو ، بر باد رفته است؟ با شناخت بهتر خود ، نقاب های مردم وحشی را بهتر درک خواهیم کرد و با درک بهتر نقاب ها ، خواهیم دانست که نباید آنها را چهره های دروغین محسوب داشت آنگونه که فرهنگ نامه ها نقاب را تعریف می کنند تا هر گونه قدرت از آن سلب شود.
7- سرٌ نقاب : نقابدار همان می شود که می نماید.
"نقاب چهره ای دروغین است".اگر این تعریف را بپذیریم ناگزیر باید باور کنیم که در اکثر موارد با بهره مندیِ خاصه زمخت و نتراشیده ، سروکار داریم .میان همه انواع نقاب های شناخته شده ، عملا نقابی وجود ندارد که با چهره ی انسان، چنان شباهتی داشته باشد که بیننده را دچار اشتباه کند و گول بزند.بیگمان نمونه های بسیاری می شناسیم که الگویشان سطوح و حجم و ابعاد سیمای انسان بوده است.اما نقابی انسان نما ، سبکش هر اندازه واقع گرایانه و ساختش ، عاری از حشو و زواید و برابر با چهره انسانی باشد،باز هرگز نقابی انسان نما نیست و برای آنکه چهره ای دروغین تلقی شود فقط کافی نیست که فاقد حرکت و حیات باشد.نقاب ممکن نیست سیما و یا تمثال باشد ، بدین دلیل که یک چهره ، همواره چهره کسی است.ما در باب مقلدی که از صدا و حرکات و ایماها و اشارات شخصیتی ناشناخته تقلید میکند،نمی گوییم که نقاب (وی ) را به چهره می زند و یا چهره اش را پشت نقاب (او) پنهان می دارد ، همچنین در باب بازیگری که با ترفند و شگرد ، شبیه شخصیتی می شود که نقشش را بازی می کند.ممکن است کاملا گول بخوریم و خطا کنیم ، اما این خطا و فریب خوردگی ، هیچ شباهتی با نتیجه ای که نقابدار می خواهد به دست آورد ندارد. در مورد اول بازیگر از لحاظ ظاهر با شخصیتی دیگر یکی و همانند می گردد.در مورد دوم آدمی می کوشد که واقعا کسی دیگر شود و می شود ، یعنی کسی که چهره ندارد چون ممکن است هر چهره ای داشته باشد.نقاب بر این تضاد فائق می آید از اینرو نقاب های نیا و مرده و جادوگر و بازیگر تراژدی داریم ، اما به ندرت نقابی می شناسیم که نقاب فردی مشخص باشد و تازه در این مورد نیز نقاب هرگز خصوصیات چهره صاحب نقاب را عینا باز نمی سازد. با وجود این می دانیم که شلیمن (schlieman) می پنداشت یکی از نقاب های زرینی که میسن (mycenes) کشف کرده بود ، نقاب آگاممنون است.
واقعیت این است که با تماشای این سیمای پهن ، احساس می کنیم که هم صاحب اقتدار است و هم برخوردار از شباهت فردی ، معهذا هیچ اذن نمی دهد که آن را چهره کسی بدانیم ، چه شاه مورد نظر باشد و چه کسی دیگر.بر عکس بسیاری نقاب های اموات ، مصری و مکزیکی و پروویایی ، معلوم می دارند که اگر مومیایی کنندگان خواسته اند به شبیه چهره مرده ، ظاهری از حیات ببخشند اعطای ظاهر انسانی زنده را به وی ضروری ندیده اند.
از سوی دیگر نقاب هایی که ساختار و خصوصیات و صفات و متعلقات آنها ، یاد آور موجوداتی متعلق به انسان هایی غیر از جنس ما و یا موجوداتی ناشناخته در طبیعت اند ، بیشمارند و به دشواری می توان این نقاب ها را همچون "چهره های دروغین" برای گول زدن تماشاگران و به شبهه انداختن آنها در باب هویت نقابداران تلقی کرد و حتی چنین تلقی ای در این مورد دشوارتر از موارد پیشین است.اما این تنها کارکرد نقاب نمی تواند ، ریخت شناسی گونه گون و معانی رمزی نقاب ها و کیفیات جادویی و دینی ای را که به آنها منسوب است ، تبیین و توجیه کند.واقعیت اینست که در بسیاری از فرهنگ ها نقابداری یکی از مهمترین آیین هاست و خود نقاب در آن فرهنگ ها و آیین ها غالبا مقدس تلقی می شود.یعنی هم مخزن قداست است و هم عامل قداست بخشی و بنابراین باید پذیرفت که هیچگاه نوعی استتار به معنای معمولی کلمه نبوده است . حتی می توان گفت که نقاب از هنگامی که دیگر وسیله استتار نیست ، معنای حقیقی اش را باز می یابد و می تواند ایفاگر نقش حقیقی اش باشد و در یک کلام سیمای حقیقی اش را آقتابی کند.
همه نقاب ها قدسی نیستند و همه آنها از لحاظ آیین ارزشی یکسان ندارند. معهذا نظر به آنکه این خصائص را مشاهده گران بسیار در بسیاری فرهنگ ها تشخیص داده و تصدیق کرده اند، نمی توان آنها را کیفیاتی استثنایی پنداشت و چنین می نماید که باید آن ویژگی را مربوط به چیزی دانست که می توان دیالکتیک نقاب نامیدش. اگر نقاب را جدا از ارزش گذاری های خاص فرهنگی اش ، مد نظر قرار دهیم، در ین صورت آنچه در نقاب شگفت انگیز است و به رغم دگردیسی ها نقاب پایدار می ماند اینست که بیش از آنکه پنهان دارد، نمایش می دهد و کنش پوشیده داشتن نقاب ، تا همان اندازه است که می باید چیزی را بی نقاب کند.دلیل صحت این مدعا معمولی ترین نقاب ، نقاب بال ماسکه معروف گرگ ( loup) است . واضح است که کنش اساسی این نقاب ، بیش از آنکه ناشناس کردن نقابدار باشد که البته محل تردید است اعطای کیفیت نقابداری به وی و جلوه دادنش به صورت مردی نقابدار است و از آن رهگذر امکان دادن به او تا با همنوعان و همتایانش مناسبات جدیدی برقرار کند.زیرا شخصیت نقابدار ، هر که باشد فقط شخصیتی که هویت واقعی اش ناشناخته ماند ، نیست بلکه بیش از این است. یعنی خاصه کس دیگری است، چون خود معمایی می شود که دیگران باید معنایش را کشف کنند. بنابراین می خواهد از حدود سیطره قانون مشترک خارج باشد و آزادی ای را طالب است که چون موقتا از لحاظ مقررات اجتماعی محدود نیست ،بنابراین کلان است .این پدیده که در تمدن مدرن فقط در موقعیت های نادر جشن و سرود مردمی مشاهده می شود ( که در آمریکای لاتینی ، سنتی بسیار زنده است) در فرهنگ های کهن گرا و بدوی مقام شامخی دارد . در آن فرهنگ ها ، مردم باور دارندکه انسان نقابدار واقعا هویتش را از دست می دهد تا به نیا و حیوان توتمی و قهرمان اساطیری امکان دهد که رخ بنماید. نقاب ، قائم به ذات است و به مقتضای طبیعتش عمل می کند و مردم راز ناآشنا را سخت به وحشت می افکند ، زیرا انسانی نیست ، چنانکه گویی روی چوبین نقاب پشت ندارد و از چشمان بی پلکش ، نه نور نگاه رقصنده ، بلکه ظلمت آغازینی که موجود انسانی را به گونه ای اسرار آمیز به ازلیت بازپس می برد می تابد.
کارشناسانی دعوی کرده اند که ذهنیت بدوی قادر نیست میان خود شی و شبیه اش تشخیص دهد که فرقی اساسی هست.از اینروست که نقاب با موجود اساطیری ای که نقاب نمایش می دهد ، خلط و مشتبه می شود . در واقع می دانیم که یکی از اسراری که موضوع رازآموزی در جوامع انسانی آفریقای سیاه است، تحقیقا مربوط به اصل و منشاء انسانی نقاب است . همچنین در آمریکا و در اقیانوسیه راز آموز از یکی از آدم های قدیم می آموزد که موجودات غریبی که به هر چند گاه در میدان روستا می رقصند انسانهایی هستند که خود را به صورت اشباح و ارواح آراسته اند و این مردم اند که در زمان های معین آیین هایی بر پا می دارند ، چون وظیفه ی بر پا داشتن این آیین ها به عهده ایشان است
ایا این بدان معنی است که بخشی از قبیله خواسته تا دانسته با بخش دیگری که هدفش بی پرده پوشی گول زدن ان بخش اول است همدست شده است؟ اگر این معنی صحت داشته باشد ، باید تصدیق کرد که نهاد و سازمان نقاب ، پوچ و بی معناست.اما نقاب ها گول می زنند؟ و تماشاگران هشیارند که گول می خورند؟ بی گمان مادام که نقاب را باز می شناسند و آن را مثل اعلا و اسوه ای می دانند که در ذهن و ضمیر و کنه وجودشان جای دارد و نیز بنا به سنت ، بر حسب ترس ها و آرزوهای هر کس ، قالب گیری شده است ، یقینا چنین نیست.وقتی همه می توانند چیزی را که در زمانهای معمولی ، در ظلمات قلب هر کس می توفد ، در نقاب معاینه بیند ، چون آن نهفته ها ناگهان در نقاب بر آفتاب می افتد ، نقاب دیگر نقای نیست ، اما آن کس که چهره اش پشت نقاب پنهان است ، از این رویارویی طفره می ر رود و بدان تن در نمی دهد؟ کسی که با چشمان دیگران خود را می بیند و خود را بسی متفاوت با آن که هست می بیند ، بسان کسی که دیگر طبیعتش را باز نمی شناسد ، آیا می تواند در نیابد که تغییر کرده است و همان کس که بوده است، بماند ؟ بر عکس باید پذیرفت که وی با نقاب بستن ، خواهان این دگرگونی بوده است و بهتر بگوئیم ، خواستار آن است که در سلسله مراتب وجود از مرتبه ای گذشته به مرتبه دیگری که نحوه ی زندگانی متفاوتی است ، ارتقاء یابد.موریس لینهارت در تفسیر داستانی از کالدونی که شخصیت اصلی اش ، نقابدار است، همین نکته را خاطر نشان می کند آنجا که می گوید: پاژه (paje’) کمرو ( قهرمان داستان) با نقاب بستن توانست از خود فراتر رفته به صورت ابر انسان و ختی خدا درآید. اما با این نویسنده وقتی که می گوید این اثر بخشی شبیه تاثیر مواد محرک و مخدر پیش پا افتاده است هم عقیده نیستیم. رقص و موسیقی و نوشخواری که تقریبا همواره با ظهور نقابدار همراه است و روزه داری و آیین تطهیر که غالبا نقابداران باید پیش از نمایش با نقاب بدان تن در دهند ولی نه خود نقاب که قدرت تاثیرش هیچ شباهتی به قدرت تاثیر سخت محدود مواد مخدر ندارد ، چون انسان سر انجام فقط از برکت نقاب می تواند به شخص دیگری تبدیل شود که بنا به تعریف برتر از اوست . سر و راز این نقاب که آرایش رمزی سرشارش آن را به بدرستی پنهان نمی دارد ، از مقوله اوهام نیست و در روحمان بیش از حواسمان تاثیر می کند. این نقاب به روح یادآور می شود که در آغاز، در روزگاران اساطیری قالب تن وی را بندی خود نمی کرد ، بر خلاف آنچه که امروز می کند و روح می توانست نه تنها به هر شکل و صورتی در آید بلکه به همان دلیل قدرت همه مخلوقات و همه چیزها را نیز به دست آورد بی انکه تغییر کند. این اعصار اساطیری همانقدر که در نظر مردم بدوی در آنان دور است برای ما نیز دوران گذشته ای بس کهن است . با وجود این مردم بدوی چیزی می دانند که ما آن را از یاد برده ایم و آن این است که فعلیت بخشیدن به زمان اساطیری و دیگر بار برای مدت زمانی کوتاه ، بهره مند شدن از قدرت خمیر سانی و شکل گیری که مزیت نیاکان در فجر جهان بود ، ممکن است و برای آنکه همه چیز آغاز شود ، کافی است که کارهای مقدسی انجام دهیم. کافی است که طبق آیین نقاب قهرمان توتمی را بتراشیم و سپس آن را نشان دهیم تا توتم واقعا با تمام قدرتی که در آغاز داشت ، ظاهر گردد.چون کافی است که انسان خود را به شکل قهرمان در آورد و نمایش دهد تا همو شود.